یبار با یکی از رفقا رفتیم پارک داشتیم بستنی میخوردیم یه خانمی هم با دخترش نشسته بودن روبروی ما با رفیقم چش تو چشم شدن همو نیگا میکردن و خلاصه دختره هم خوشش اومده بود و از این حرفا رفیقم صداش و بلند کرد به خانمه گفت ببخشید خانم میشه یه چیزی بگم دختره خودشو جمع و جور کرد و سرشو پایین انداخت خانمه هم گفت بگو پسرم گفت خواهشا واسه دختر خانومتون یه بستنی بخرین طفلک مرد از بس نگامون کرد بستنی هم نچسپید به ما از اون روز هیچوقت دختره رو ندیدم فک کنم خودکشی کرده
0
به وبلاگ خود خوش امدید